شاید وقتی که کتاب «دا»چاپ شد خوش بین ترین افراد موثر در چاپ این کتاب هم انتظار چنین استقبالی از این کتاب را نداشتند اما کتاب چاپ شد و خاطرات یک دختربچه زمان جنگ شد پرفروش ترین کتاب نمایشگاه کتاب جمهوری اسلامی ایران و این کتاب به چنان شهرتی رسید که امام خامنه ای هم حتی خواندن آن را سفارش کردند و راوی این خاطرات تبدیل شد به چهره ای برای دعوت به مراسم هایی با مضمون و محتوای دفاع مقدس،محبوبیت و شهرت خانم حسینی در مساله راوی گری دفاع مقدس به حدی رسید که حتی راویان مشهور دفاع مقدس هم مبهوت روایت ایشان شدند.استقبالی که از کتاب«دا»صورت گرفت از کتاب هیچکدام از فرماندهان جنگ صورت نگرفت و تا این کتاب سندی باشد بر این مهم که در عرصه روایت دفاع مقدس حضور مهم است و نه نقش و سمت و درجه.شاید اگر قرار باشد از زندگی هر یک از شهدای ما یک کتاب تهیه شود و از بزرگ منشی این سفیران آسمان در زمین بحث به میان آید ما تازه بعد از گذشت بیش از دو دهه از روزگار دفاع مقدرس تازه پرده ای دیگر از غفلتمان نسبت به گوهر های دفاع مقدس کنار می رود.در روزگاری که با کمترین هزینه می توان یک وبلاگ در دنیای مجازی درست کرد و در کمترین زمان ممکن آنچه در قلبمان می گذرد را برای همه جهان به نمایش بگذاریم و در حالی که روز به روز سن حماسه آفرینان دفاع مقدس بالاتر می رود و زمان دسترسی به آنها کم کم دارد محدود میشود و بهترین قدم در شناختن گوهرهای این سرزمین که به فرموده مقام معظم رهبری می توان با آنها راه را پیدا کرد و زنده نگهداشتن یادشان کمتر از شهادت نیست وظیفه ماست تا در اقدامی جهادی کوچه به کوچه و خانه به خانه سفر کنیم و مهمان سفره خاطرات حماسه سازانی شویم که روز به روز بیشتر به فراموشی سپرده میشوند برویم و بخواهیم ثبت و ضبط کنیم خاطراتی از بزرگان را.

شاید اگر آمریکا با کل تمدن محدود خود که همواره در حالت توحش به سر می برده فقط یک سرباز از جنس حسن درویش داشت یا در کل تکاوران ارتش ایالات متحده تکاوری غیور همچون حسن عباسی داشت که به جز عشق هیچ چیز مشوق جنگش نبود و به جز آرمانش هیچ چیز برایش اهمیت نداشت این روزها ما باید برای تعطیلات عید فطرمان پای تلویزیون نظامی که سند جاودانگی اش خون هزاران شهید است می نشستیم و حکایت هالیوود از این سرباز آمریکایی را میدیدیم اما حال که ما نه صدها و نه هزارن بلکه ده ها هزار از این فرماندهان شجاع عرصه عشق که نامشان در این شهر غبار آلود دارد خاک می خورد داریم و در خواب غفلت یا جهل نمی دانم کدامش هستیم اما فرو رفته ایم و نمی خواهیم بیدار بشویم.در روزگاری که از قلب هم پیمانان رژیم صهیونیستی تا قلب اروپا و اندلسی که اسلام را از آن بیرون کردند همه در حال بیدار شدن هستند و به دنبال الگویی برای آزادی می گردند چرا باید اسوه های آزادی این سرزمین که اگر نبود خون هایشان و دریایی که از خون در شلمچه راه انداختند امروز هیچ شیعه ای در بحرین و یمن نمی ایستاد جلوی گلوله و نمی گفت:هیهات من الذله.به فراموشی سپرده بشوند.

شاید من و شما بتوانیم اولین الگوها باشیم برای دیگران تا ثبت کنیم خاطراتی را که ظرفیت دارد از آن ها صدها الگوی انسانی در مقابل الگوهایی هالیوودی بیاندازیم.شاید وظیفه ما این است که باید از تیپ امام حسن مجتبی(ع)نقل کنیم و از روزگار خوش شهادت و دلداگی تا کم کم همرزمانمان در دیگر نقاط سرزمین های آزادی هم،پیمان هم عهدی با ما ببندند و بروند دنبال روایت از روزگاری از سیدمرتضی ها جان دادند تا آن روزها فراموش نشود.

شاید یک دستگاه ضبط ساده ای که در گوشه و کنار هر خانه و اداره ای پیدا میشود،بتواند ثبت کند برای آیندگان رشادت هایی از جنس رزمندگان تیپ امام حسن مجتبی(ع) را تا دنیا بداند و درک کند روزهایی را که در تاریخ بشر به ندرت پیش آمده است.امروز تاریخ شفاهی دوای درد ما در بسیاری از فراموشی هاست و امید آن داریم که همانند روزهایی که در سنگرهای جبهه ها گوش به حرف امام(ره)دادیم و ایران را تبدیل کردیم به کابوسی که در خواب آشفته هیچ نامردی نمی آید،پس این روز هم در سنگرهایی نرم تر و دشوارتر ثبت کنیم خاطراتی از جنس نور را تا باز هم لبخند روی لبان امام(مدظله العالی)بنشیند.

ماییم و نوای بی نوایی/بسم لله اگر حریف مایی...

صادق


نوشته شده در تاريخ شنبه 5 شهريور 1390برچسب:, توسط مصطفی

صفحه قبل 1 صفحه بعد